سروین خانومسروین خانوم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نی نی مامان ودادا

سفال بازي

با توجه به علاقه شديد سروين به بازي به فكرم رسيد بريم سراغ يه بازي جديد كه نوع فعاليت ش با بقيه بازي هاي كه تا بحال انجام داده متفاوته.......... بعد جستجوي زياد بالاخره چشمم خورد به گل سفال بدون معطلي خريداري شده  و شب بساط بازي گل بازي رو تو خونه پهن كرديم به قول مسيحا اول گذاشتم خودش حسابي با گل ها و قالبهاش  آشنا بشه بعد هم با همشروع كرديم به بازي سروين با هر چيزي كه بشه ساخت اول به تعداد بي شماري توپ درست مي كنه در ابعاد مختلف بعد كرم خلاصه با كمك هم شروع به ساختن يه ليوان كرديم يه خونه يه خرگوش  يه آدمك البته اين سه تاي آخري رو با  قالب  درستيديم  هدفم اين بود كه يه ذره كثيف كاري ياد بگيره از بس اين فر...
5 ارديبهشت 1391

کارهای جدید دخترم

خوب فکر کنم طلسم تنبلی مامان هم شکسته شد  از کارهای جدیدت بگم که دلم ریسه میره و دوست دارم حسابی بچلونمت  واون لحظه فکر میکنم این دنیا فقط من هستم وتو ودیگر هیچ سروین جونم یاد گرفتی خودت از یخچال آب بر می داری و میخوری و دوباره لیوان رو می ذاری سر جاس -هرچیزی رو که نخوای می بری میاندازی تو ظرفشویی ومیگی انداختم آشغالی -قشنگ جملات رو کامل می گی بخصوص : مامان از پیشی می ترسم (با اینکه اصلا نترسوندمت وتازه  سعسی کردم با هاش دوست بشی ولی هنوز راه حلی پیدا نکردم) -موهای بابایی ومامان رو شونه میکنی وبرامون کش می زنی اگه گل سر دم دستت باشه با گل سر می بندی -از هیچ سر سره ای هم نمی ترسی و حتی اگه بلند ترین سرسره هم باشه خو...
27 شهريور 1390

مقدمات تولد دوسالگی

مامانی دختر گلم خیلی الکی این چند وقت سرم شلوغه ولی دارم یه کارایی می کنم برای تولد دوسالگیت دوست دارم بهتر از پارسال برگزار کنم فعلا دارم مقدماتشو آماده مکنم . آخی چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که یه ذره اندازه کف دست بودی واز ترس اینکه مثل ماهی لیز نخوردی اینقدر محکم می گرفتمت بغل که گاهی دست خودم درد می گرفت قربون شیطونی هات بشم جدیدا هر روز عصر که از مهد می آییم خونه حتماباید توحیاط مهد تاب بازی کنی بعد بیای بیرون . حول وحوش یک ماهی هست که جیشت را اعلام میکنی ولی بعدش که کارت تموم می شه تواین چند روز تعطیلی تست کردم فکر کنم زود حالا بخوای آموزش دستشویی رفتن ببینی فعلا کارای مهمتری داری بهم  ریختن خونه تموم اسباب ابزی هاتو ی...
18 خرداد 1390

به نام خدا

سلام 23 تیرماه 1388 ساعت 12.45 بعد از اذان ظهر پروردگار مهربان یه دونه از فرشته های کوچولوی زیبا و با برکنشو به ما هدیه داد قراره اینجا خاطرات فرشته کوچولومون را بنویسم
28 ارديبهشت 1390