سروین خانومسروین خانوم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نی نی مامان ودادا

افتادن اولین مرواریدها

بدبدو آمدی پیشم وگفتی مامان دارم بزرگ میشم بدبدو آمدی پیشم وگفتی مامان دارم بزرگ میشم  مامان نگاه کن دندونام دارن میافت شل شده من میرم مدرسه آخ جون همه این حرفها صحبتهایی بود که من ازقبل به شما گفته بودم تا آماده بشی برای افتادن دندون هات دندون کوچولوت تازه لق شده بوده و احتمالا زمان نیاز داشت تا بیفته  ولی از سر ذوقت آنقدر با هاش بازی کردی تا فردا افتاد دندون عزیزت را دوست داشتی و نمی خواستی ازت دور بشه وقتی هم بهت گفتم کادوش کنیم بدیمش به فرشته مهربون تا برات هدیه بیاره قبول نکردی و یک لیوان را پر از آب کردی و اون گذاشتی داخل لیوان عین یک گل بهش سر میزنی و مراقبش هستی میگی دوست دارم بزرگ بشه  عاشق این حسهای زی...
16 دی 1393

غذاي اردكها

صبح ها معمولا  اولين كاري كه مي كنيم اينه كه ميريم و به اردكهاي قشنگت صبحونه مي ديم اگه اينكار بيفته به بعد از صبحون شما سريع ائلين آواي كه ازشون بشنوي سريع مي گي آخي حيوني ها گرسنه ان........ اون روز هم قبل از هر چيزي رفتم كه به اردكهاي شما غذا بدم اين دوتا اردك شدن جزو خونواده ما هميشه سعي مي كنم با هم بريم تا ياد بگيري كه با حيوانها  مهربون باشي خلاصه رفتم توي حياط و شما از جلوي در نگاه مي كردي و اين شيطون بلاها  وقتي غذاشون رو ميرزم توي ظرفشون باز هم هميشه فكر مي كنن كه غذاشون توي دستاي من هست خلاصه طبق معمول دنبال من راه افتادن واردك سياه شروع كرد به نوك زدن من هم مي خواستم نمكش رو زياد كنم شروع كردم به ادا واصول در آورد...
25 دی 1391

کمک مامان

همیشه موقع غذا  وسفره انداختن دوست داری کمک کنی وحتما باید چیدن سفره با خودت باشه...........     روز معلم دعوت شدیم این عکس هارو هم اونجا انداختیم موقع رفتن وقتی می خواستیم سوار ماشین بشیم یه دفعه چشمم افتاد به گوشه که پر از شقایق بودم با یکی از دوستام رفتیم اونجا کلی مسابقه گذاشتیم وبدبدو  وبعد این عکسای خوشگل رو گرفتیم اینام یادگاری های درخواستی شاهزاده خانوم ماست ...
3 خرداد 1391

من

همه چیز متعلق به شما شده آمدیم بریم بیرون قدم بزنیم به محض اینکه در خونه را باز کردم وآمدیم تو کوچه سروین سوال میکنه : ماشینم ؟ مامان :چی ؟                  سروین :ماشینم ؟ نیست؟ مامان : آهان! بابای بردش رفته سر کار           سروین: ب ابا رفته سرکار  می خوام با  موبایلم زنگ بزنم سروین امده جلو مامان گوشیمو بده  مامان : مامان جون گوشیت تو اتاق خودته سروین: نه گوشی ام تازه فهمیدم گوش من جزو اموال شما شده!! ...
5 ارديبهشت 1391
1